#این_مرد_ویران_است_پارت_15

از گوشه ی چشم به پالتوی سفید مشکی ام نگاه کردم.خندیدم. جداً شبیه خرخط خطی شده بودم.با دیدن خنده ی من پروتر شد:

- پس کر نیستی.خب،چرا زنگ نزدی؟

لال بودن بس است. بگذار کمی با این خرچرانِ باهوشِ خلاق وقت بگذرانم:

- به چه شماره ای؟

با گستاخی تمام بازویم را گرفت؛دستش را پس زدم و خواستم راهم را ادامه دهم که جلویم را گرفت و گفت:

- یه دقیقه گوش بده ببینم.وایسا.

جلویم ایستاد و مانع حرکتم شد.به چشمان مشکی اش نگاه کردم و بی حوصله گفتم:

- خب بگو!

ژستی به خودش گرفت و با یک نیشخندِ مثلا جذاب گفت:

- نمی خوای با من دوست شی؟

باز خنده ام گرفت؛ اما جلوی خودم را گرفتم؛کلا به این خرچرانِ دلقک خنده ام می گرفت. نگاهش که می کردم به یاد شیشه پاک کن های چند منظوره می افتادم!یک تای ابرویم را بالا دادم و گفتم:

- هم خرچرونی،هم دلقکی،هم دکتری،من نمی دونم با این همه مشغله ذهنی و کاری،چه جور می خوای با من هم دوست باشی!

لب هایش کم کم به خنده کش آمدند.نمی دانستم کجای جمله ام خنده دارد!تا آنجا که یادم می آمد،جک برایش تعریف نکرده بودم.یک لبخند جذاب و با پرستیژ تحویلم داد و قبل از اینکه خودم از او بپرسم به حرف آمد:

- تو که شماره ای که توی جیبت انداختم رو ندیدی،به قول خودت(با لحن خودم)به چه شماره ای،چطور آیدی تلگرام من رو بلدی؟

سوتی از آن افتضاح تر نداده بودم.حاضر بودم به سام به خاطر ده تومان رو بیندازم، اما حقارت و ضایع شدن اکنونم را ذره ای تحمل نکنم.داشتم نابود می شدم.از حرص،گرمای زیادی را کنار گوش ها و شقیقه ام احساس می کردم. عجب آتویی داده بودم؛ قبل از آنکه مچم را بگیرد و بفهمد عصبانی ام،یک تای ابرویم را بالا دادم و با دورویی تمام گفتم:

- خب که چی؟

کیاوش خندید و گفت:

- خوبه که به روی خودت نمیاری!

برو بابایی تحویلش دادم و خواستم از کنار دستش بگذرم که دستم را کشید.با اخم به سمتش برگشتم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com