#این_مرد_ویران_است_پارت_11
با لبخند کوتاهی از کنارمان گذشت و رفت.شانه ای بالا انداختم که فاریا گفت:
- اگه نمی گفت کیاوش، خرچرون روش می موند!
سری به نشانه ی تائید تکان دادم و همراه فاریا قدم به قدم به ماشین نزدیک شدم.کاغذ را در دستم فشردم و فکر کردم؛سه روز دیگر...سام پَر!
***
در را باز کردم. با دیدن البرز و سام دهانم باز ماند؛یعنی سام نرفته بود؟اخمی کرد و گفت:
- ساعت هشت شبه الیسیما.
بی خیال به در تکیه دادم و گفتم:
- مرسی اطلاع رسانی کردی.
البرز دست روی شانه ی سام نهاد و رو به من گفت:
- سلام الی.
بدون اینکه به زبانم زحمت بدهم،سرم را تکان دادم.اما سام کوتاه نیامده بود:
- کجا بودی الیسیما؟
بی توجه به او،به سمت اتاقم راه افتادم که تحکم صدایش متوقفم کرد:
- با توام؛مگه کری؟
به سمتش برگشتم و با اخم و بی حوصلگی گفتم:
- فکر کن کلاس زبان.
سام به سمتم آمد و با حرص گفت:
- امروز سه شنبه است،فکر کردی نمیدونم کلاس زبان نداری؟
پوفی کشیدم:
romangram.com | @romangram_com