#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_98



من نميفهميدم من از فهميدن بيزار بودم هروقت سعى بر فهميدن كرده بودم هيچ چيزِ خوبى دستگيرم نشده بود...

سرم پايين بود با انگشت پاهايم روى زمين طرح ميكشيدم سعى ميكردم حواس دلم را پرت كنم روزه سكوتش را چرا شكسته بود؟!



_ حالت خوب نيست ميخواى اون زن بيچاره كه همه اميدش توىِ نادونى با تلف شدنت از پا بيوفته ؟

_ خوبم

_ نيستى فشارت پايينه كلاست هم تموم شده اينجا واسه چى موندى ؟برو خونه اين جنگى كه شروع كردى بازنده اول آخرش خودتى



چه طور فهميده بود حالم خوش نيست ؟! برايش مهم بودم؟!



_ چشم ميرم خونه خداحافظ

_ سامى جلوى دره بگو برسونتت من خودم ميام

_ شما ماشين آوردين ؟

_ كارى كه گفتمو بكن ، فردا حالت خوب نباشه يعنى ١ كارمند مريض به درد نخورى كه بايد اخراج شى، به سلامت



و اين يك خفه شو مودبانه از نوع معين نامدار بود...



آن شب دلم خوش بود به شنيدن همان چند جمله اش ،اما مدام اسم ژاله مانع خوشحالى ام ميشد


romangram.com | @romangram_com