#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_53

( غول پول دوست مادى )



بعد به عمه فرمان داد كه داروهايم را بياورد در همين حين هم تلوزيون را خاموش كرد و دست مرا گرفت و به سمت اتاقم هدايت كرد ، من با همه زور و قدرتم در برابر اين گوريل مثل يك موش ناتوان بودم

_ من نه شركت نه اينجا از دست تو نميتونم نفس راحت بكشما

_ تو نه شما ، كى ياد ميگيرى با بزرگترت درست حرف بزنى



با لحن تمسخر آميزى گفتم_ چشم رئيس

و بعد شروع به خنديدن كردم



_ مدل خنديدنت اصلا در شان يك خانم نيست

( يكى نيست بگه به تو چه آخه؟!!)



عمه با كيسه داروها كه وارد شد معين دست از نصيحت برداشت و مشغول كاويدن داروى مورد نظر شد و روبه من گفت: لطفا دراز بكش



( لطفا ؟! اوه اوه چه مودب شده)

با ديدن سرنگى كه از پلاستيكش خارج ميكرد سريع گفتم

_ من آمپول نميزنم

خيلى ريلكس گفت : _ ميزنى


romangram.com | @romangram_com