#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_52

_ ميشه بعدا حرفشو بزنيم

دوست نداشتم در مقابل معين چنين بحث هايى بكنيم

عمه قبول كرد و دستم را ميان دستانش گرفت و باز نگرانى هايش شروع شد

_ واى چرا اين قدر يخى

_ نميدونم از بعد از ظهر دستام ميلرزه



چند ثانيه بعد مچ دستم در بين دستان پهن و مردانه معين بود كه در حال گرفتن نبضم بود بى صدا در چشمانم خيره شد و با انگشت چشمم را به سمت پايين كشيد و باز موشكافانه در چشمم خيره شد



_ پرى ما داروهاشو درست مصرف ميكنه

عمه كه سرتاسر تشويش و نگرانى بود پاسخ داد:

_ بله آقا فقط آمپولاشه كه خودتون گفتين هفته اى يكى اوليشم زدين تو سرمش



سرم را برگرداندم و بى توجه شير موزم را نوشيدم

_ من حالم خوبه نگران نباشين



صدايش كه سعى كرده بود در حد ممكن پايين بياورد در سرم پيچيد

_ نگران تو نيستم نگران ٥٠٠ ميليون سفتتم و شركتم كه يك كارمند مريض بازدهى كمترى داره و اين يعنى ضرر شركت من




romangram.com | @romangram_com