#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_51

از اين قسمت شعور معين خوشم مى آمد مثل عمه سمج نميشد و به خلوت ديگرى احترام ميگذاشت اين را بعدها خيلى از نزديك ديدم .

صورتم را شستم و لباس راحتى ست خرسى ام را پوشيدم وبا كمك يك سنجاق ستاره شكل سمت بلند موهايم را ازصورتم جمع كردم...

دستانم از بعد از ظهر خيلى مى لرزيد و احساس ميكردم باز افت فشار دارم، از اتاق كه بيرون رفتم عمه با ديدنم گل از گلش شكفت و معين هم لطف نمود و يك نيم نگاه خرج من كرد (حتما لباسم مناسبه كه تذكر نداد )

كنترل تلوزيون كه روشن بود را برداشتم و كانالش را عوض كردم موسيقى راك مورد علاقه ام در حال پخش بود و من شروع به همخوانى كردم عمه هم با كيك و شير موز از من پذيرايى كرد و كنارم نشست و بغلم كر



د( باز جلوى اين غول گنده شروع ميكنه الان)

_ مادر قربونت برم الهى كه سر كار رفتى خسته شدى



معين چشم غره اى رفت و عمه سريع حرفش را عوض كرد

_ يلدا ميگم اين خونه خيلى درب و داغونه ها مگه نه؟

معين سر پايين انداخته بود و باز غرق لب تابش بود



_ آره عمه عين خودته

و بعد با صداى بلندى خنديدم

_ از دست تو وروجك ، ميگم بهتره عوضش كنيم

_ هنوز كه سر سال نشده واسا يه كاريش ميكنيم كرايه هم احتمالا امسال زياد كنه

_ خوب منم همينو ميگم ديگه شما هم كه كار خوب دارى ميتونيم يه جا بهتر كرايه كنيم




romangram.com | @romangram_com