#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_50

_ چى؟

_ دخالت تو شخصى ترين احساساتم



فكر كنم جوابم برايش قانع كننده بود كه نجنگيد و تا رسيدن به خانه سكوت كرد ، وقتى كه رسيديم تشكر كردم و سريع از ماشين پياده شدم كه متوجه شدم در حال پارك كردن ماشينش است

( اى خدا اين خونه زندگى نداره؟! توى خونه فكستنى ما چى ديده كه اين قدر مشتاقه بياد اينجا ؟!)

وقتى كنارم ايستاد پوزخندى زد و گفت: فكر كردى راننده شخصيتم؟ نخير كار داشتم تا اينجا ميومدم گفتم لطف كنم برسونمت

_ شما انگار هر روز خونه ما كار دارى

_ جز توافق نامه بود؟

_ چى؟

_ فضولى تو كار بزرگترت



( اگه تلافى نميكرد حتما خفه ميشد !!!)

_ آخه دوست دارم تو خونه خودم راحت باشم



بعضى وقت ها عجيب نمك نشناس ميشدم بى توجه كليد انداختم و وارد شدم حتى تعارف نزدم و فقط در را باز گزاشتم با خودم فكر كردم اينجا كه ديگر رئيس نيست و خانه خودم است و بايد طبق ميل خودم رفتار كنم !!!

بوى قرمه سبزى مشام يك آدم خسته و گرسنه را بدجور تحريك ميكند و عمه اين را گويا ميدانست بعد از خوش آمد گويى ،نگاه نگرانى به صورتم كرد و وقتى به اتاقم ميرفتم شنيدم كه از نامدار با صداى آرام ميپرسيد: _ گريه كرده چرا؟ اذيتش كردى؟

نامدار هم جواب داد: _ بزار يكم تو خودش باشه حل ميشه نگران نباش




romangram.com | @romangram_com