#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_48
به عمه اطلاع دادم كه نگران نشود و سپس گوشى ام را خاموش كردم تا دوباره با نمايش اسمش روى صفحه گوشى ام به هم نريزم به اندازه كافى خسته و كلافه بودم !!!
ساعت ٧ كه شد احساس كردم آمپر انرژى ام روى صفر آمده است
شركت تقريبا خالى شده بود خانم يگانه هم ١ ساعت پيش من را با كلى برگه براى تايپ تنها گزاشته بود و به خانه رفته بود!!!
معين كه درب اتاقش را باز كرد خوشحال شدم كه بالاخره خودش از كار دست كشيده است و مرخصم ميكند
_ كارات تموم شد؟
_ نه ولى ساعت كارم تموم شد
چشمانش را ريز كرد و يك لبخند مخصوص خودش را تحويلم داد
_ ساعت كارتو من تايين ميكنم ١ ساعت ديگه ميتونى برى
_ چى؟؟؟!!!!! يك ساعت ديگه؟؟!
خيلى ريلكس گفت: كمه؟
_ مگه من آدم آهنى ام ؟
_ ٢ ساعت پس
عصبى بودم در حد انفجار
_ تو چته
romangram.com | @romangram_com