#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_45
_ ميشه ١ روز د
يگه واسه ملاقات بيايد ؟ الان رئيس مطمئنم كسى رو نميپذيره
عصبى از جايم بلند شدم با لحن جدى گفتم:
_من ٢ ساعته اينجا منتظرم همين الان بهش زنگ بزن و اينو بگو
با بى ميلى گوشى را برداشت و خيلى رسمى و با احترام به معين حضورم را اعلام كرد و بعد از قطع تماس گفت كه ميتوانم داخل شوم تشكر سرد و اجبارى كردم بعد از چند ضربه اى كه به در زدم وارد شدم
معين كنار پنجره ايستاده بود با وارد شدن من بعد از اينكه جواب سلامم را داد روى صندلى شاهانه اش نشست و من را هم دعوت به نشستن كرد
_ خيلى وقته اومدى؟
_ از ٨ اينجام
_ چرا خبر ندادى؟
_ منشى گفت جز وقت ضرورت به موبايلت زنگ نميزنه
_ خوبه درس اول
_ چى؟!
_ جز در وقت ضرورت مخصوصا صبح ها به من زنگ نميزنى
متوجه منظورش كه شدم به علامت موافقت سر تكان دادم
_ يگانه ٣٠ ساله كه منشى شركته كم كم باز نشسته ميشه البته بعد از آموزش به تو
romangram.com | @romangram_com