#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_44


اشكان باچه جراتى همچين پيامى به من ميداد؟! در اين اوضاع و احوال اين يكى را كم داشتم!!!

بايد جوابش را ميدادم اما واقعا از جواب دادن به كسى كه در سخت ترين روزهاى زندگى ام كنارم نبود بيزار بودم به ياد آوردم وقتى با ماشين صاحب كارش تصادف كرد تمام پس اندازم را دادم كه در دردسر نيوفتد تمام روزهايى كه براى عمل پاى شكسته اش بسترى بود در بيمارستان سپرى كردم و كجا بود در آن روزهاى وحشتناك اشكان بى معرفت؟!

اين آدم لياقت جواب دادن هم نداشت بيخيال شدم و گوشى را در كيفم گزاشتم اما كاش ميشد ذهن مشغولم را هم در كيفم بگزارم و بيخيال شوم

ساعت حدودا ١٠ بود و من حسابى از اين انتظار كلافه بودم كه متوجه صداى معين شدم كه مشغول غرلند بود چند ثانيه بعد هم وارد اتاق شد دو مرد جوان هم همراهش بودند اينقدر عصبى بود كه حتى متوجه حضورم نشد روبه يكى از مردهاى همراهش با صداى نسبتا بلندى گفت:

_ اين بار اول نيست كه اينجورى گند زدين تو آمار شركت تو مزايده

مرد جوان رنگ پريده هم سر پايين انداخته بود و ديگرى هم سعى كرد پا در ميانى كند

_ رئيس من قول دادم از ركود خارج شيم و رشد بى سابقه اى رو شاهد باشيم حتى بدون اين مزايده !شما هميشه به من ايمان داشتين

معين پوزخندى زد و باز پنجه در بين موهايش كشيد

_ فعلا نميخوام عماد جلوى چشمم باشه



مرد جوان سر پايين كه گويا همان عماد مذكور بود بالاخره به حرف آمد:

_ آقا ميرم كه اعصابت بيشتر خورد نشه با اجازه ات چند روز هم خونه نميام كه جلو چشم نباشم



معين شماتت بار نگاهش كرد و مجبورش كرد دوباره سر پايين بندازد

_ نه اجازه نميدم

بعد بى هيچ حرفى بدون نگاه به من و منشى اش وارد اتاقش شد، داستان برايم جالب شد اين عماد هم خانه نامدار چه نسبتى با او داشت؟؟ اين مرد با همه جز عمه انگار رفتار خصمانه اى داشت!!!



منشى كه معلوم بود دستپاچه و نگران است رو به من پرسيد

romangram.com | @romangram_com