#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_35



بى توجه به حرفهايم برگشت و از يخچال آب برداشت و يك ليوان نوشيد و گفت:

_ اومده بودى آب بخورى؟

سمتش رفتم و شيشه آب را از جلويش برداشتم و بى هيچ خجالتى جرعه جرعه نوشيدم

_ ليوان !!

_ اينجورى عادت دارم

_ همه عادت هات زشته مثل خودت

( چه راحت منو زشت خطاب ميكنه !!)

_ بهتر از نصفه شب سيگار كشيدنه



فكر كنم از جوابم جا خورد ولى باز به روى خودش نياورد، نزديكش كه شده بودم از بوى سيگار خاصش فهميدم كه در تراس مشغول بوده است ،در حال خارج شدن از آشپزخانه بود كه با هول گفتم:

_ خواهش ميكنم بيا حرف بزنيم همين الان بعدم ميتونى برى راحت تو خونت بخوابى نه روى كاناپه داغون ما

_ من وقتى ميگم صبح حرف ميزنيم صبح حرف ميزنيم اوكى؟ عادت ندارم حرفمو عوض كنم



از آشپز خانه كه خارج شد دنبالش راه افتادم خيلى راحت روى كاناپه كوچك لم داد كه البته در مقابل هيكلش كوچك به نظر مى آمد ، لب تاپش را روى پايش گزاشت و مشغول شد و باز هم مثل هميشه وجود من را ناديده گرفت

_ صبح ساعت چند حرف ميزنيم؟



خدايا اين اولين آدمى بود كه من را مجبور به كوتاه آمدن و مطيع بودن كرده بود دل خودم از مظلوميت لحن سوالم براى خودم سوخت. بعد از مكثى تقريبا طولانى جوابم را داد


romangram.com | @romangram_com