#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_33

_ ببين آقا ببين شما ببين بزرگوار ببين همه خوبى بيا و مردى كن سفته ها رو از من بگير تو كه دلت نمياد پرى ماتو زندان بندازى اما منو ميتونى منم تضمين ميدم كه شروينو پيدا كنم و پولتو پس بدم



_ اگه دخالت نكنى شروينو خودم پيدا ميكنم

_ اگه پيدا نشد چى؟! تو عمه منو ميندازى زندان؟!!!

_ به هر حال حساب ح



سابه ، البته يك راه حل ديگه واسه پس گرفتن سفته ها عمه ات دارى



با عجله پرسيدم : چى؟



_ فعلا ميرى خونه شب ميام حرف ميزنيم و به نتيجه ميرسيم و توافق ميكنيم الانم تا رسيدن به خونه ساكت شو چون سرم درد ميكنه





خدايا چرا من از چنگال بدبختى و گرفتارى رها نميشدم؟! دلم ميخواست با دستهايم نامدار را خفه كنم چشم هايش را بى خيال بسته بود و با دستش روى پايش ضرب گرفته بود و فقط خود خدا شاهد بود كه آن نصف ساعت تا رسيدن به خانه من چندين بار آرزوى مرگ كردم...



از صداى هق هق خودم از خواب بيدار شدم ، معين آن شب نيامد، همه شب با عمه دعوا كردم به زمين و زمان فحش دادم جيغ كشيدم گلدان شكستم مشت به در و ديوار كوفتم

ولى عمه فقط بى صدا اشك ريخت و التماسم كرد آرام شوم ، از تا اين حد فداكارى اش شاكى بودم از اينكه ممكن بود هر لحظه معين سفته هايش را اجرا بگزارد وحشت داشتم ميدانستم پاى پول آنهم پانصد ميليون كه وسط باشد برادر به برادر رحم نميكند چه برسد به آدم خشك و ترسناكى چون معين نامدار!!!




romangram.com | @romangram_com