#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_30
كيفم را روى پيشخوان مغازه اش كوبيدم و صورتم را نزديكش كردم
_ دِ نشد ديگه تو دقيقا وسط پيازى يارو الانم اگه نميخواى اينجا بساط پياز داغ راه بندازم و همين شغل فكستنى هم از دست بدى آدرس اون شروين نسناسو رو كن بعدم شما رو به خير و منو به سلامت
معلوم بود حسابى مضطرب و عصبى است
_ من به چه زبونى بگم توى اون قضيه هيچ كاره بودم؟؟!!
_ اون رفيق آشغالت داشت زندگيمو نابود ميكرد باعث شد پرونده واسم درست شه الانم چى تو چنته دارى كه از دادن آدرسش ميترسى ...
هنوز حرفم تمام نشده بود كه حس كردم بازويم از فشار يك دست در حال كنده شدن است آخ بلندى گفتم و وقتى برگشتم در يك ميليمترى معين بودم
( واى اين غول چراغ جادو چه طور ظاهر شد؟! عمه خدا لعنتت نكنه كه واقعا بايد شغلت راپورت چى ميشدى )
_ آخ ولم كن
خون در چشمانش دويده بود باز نگاهى تاسف بار به سر تاپايم توام با خشم انداخت و ااصلا قصد رها كردن بازويم را نداشت
آرمان كه ديگر نزديك بود سكته كند با من من گفت:
_ آقا به جان مادرم من ... من... كاريش نداشتم
خودش گير داد من هيچى نگفتم بهش من به حرف شما و قولم عمل كردم
معين بى توجه به آرمان همانطور كه بازويم در دستش بود مرا از مغازه بيرون كشيد
_ آى دستمو كندى ولم كن
romangram.com | @romangram_com