#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_27

تنها کافیست خودمان باشیم !

که خود را برای تمامی ِ این بی راه ِ رفتنمان ببخشیم

و به خودمان بیائیم

تا خدا تمامی ِ درهايى که به خیال ِ باطلمان بسته را به رویمان باز کند

تنها خودت باش و

زیبا بمان

و بگذار با دیدنت

هر رهگذر ِ ناامیدی

لبخندی بزند

رو به آسمان

و زیرِ لب بگوید :

هنوز هم می شود از نو شروع کرد ... ! "





دومين پيام زيبا را همان شب قبل از خواب از همان ناشناس دريافت كردم ،به دلم نشست شايد بايد واقعا خودم را ميبخشيدم!!!



آنقدر ساكت و منزوى شده بودم كه خودم هم ميترسيدم با خودم حرف بزنم عمه بيچاره هم جز در وقت ضرورت سعى ميكرد خلوتم را به هم نزند امتحان هاى آن ترم را از دست داده بودم و از اينكه بايد براى همان واحد ها شهريه مجدد بپردازم خيلى ناراحت بودم بالاخره افى اينقدر تماس گرفت و پيام داد كه نتوانستم جواب ندهم و طى صحبتى كه داشتيم متوجه شدم آن شب اصلا مهمانى لو نرفته بود و اين هم دروغ آرمين بود براى اينكه بتواند بهتر نقشه اش را عملى كند، افى هم حال و روز خوبى نداشت مادرش حالش خوب نبود و از اينكه آرمين واقعى را شناخته بود هنوز شوكه بود ولى با اين حال باز هم سر به سرم گزاشت و از نامدار پرسيد و هرچه گفتم دوست پسرم نيست باور نكرد!!

با هزار خواهش آدرس مغازه آرمان برادر آرمين را از افى گرفتم بايد شروين را پيدا ميكردم و حقش را كف دستش ميگذاشتم مطمئن بودم كيف دلارها پيش اوست .


romangram.com | @romangram_com