#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_26

با صداى ضربه به درب اتاق متوجه شدم زمان زيادى غرق در فكر بوده ام ، كمى به خودم آمدم و صورتم را با دستانم پاك كردم و باز در جلد يلداى هميشه بد و شاكى فرو رفتم

چند ثانيه بعد معين وارد اتاق شد اينبار هم مستقيم نگاهم نكرد و فقط به گفتن جمل سرمت تمام شده اكتفا كرد و سپس خم شد تا سوزن سرم را از دستم بيرون بكشد بوى آشنايى با عطرش در هم آميخته بود زير لب اسم مارك سيگارى كه بويش را تشخيص داده بودم را گفتم بالاخره نگاهم كرد اما خيلى مختصر باز نگاه بر گرفت در حالى كه ازپنجره اتاقم به بيرون نگاه ميكرد شروع كرد

_ فعلا بايد براى پاره اى از مسائل هم ديگرو تحمل كنيم نا گفته زياد دارم پس سعى كن سريعتر سلامتى جسم و مغزتو به دست بيارى تا بتونيم حرف بزنيم



_ فقط بهم بگو كى هستى؟

_ معين نامدار

_همين ؟!

_ ٣٥ ساله از تهران كافيه؟!

داشت علنا مسخره ام ميكرد !!! ولى انصافا جا خوردم اصلا ٣٥ سال به ظاهرش نميخورد سكوتم را كه ديد خواست بحث را خاتمه ببخشد

_ گفتم كه اول سلامتى كامل بعد حرف ميزنيم. سعى كن عاقل باشى و اين چند روز اين زن بيچاره رو اذيت نكنى چون عواقب بدى داره واست ، خدا نگهدار



و باز هم بدون لحظه اى مكث و نيم نگاهى به من از اتاق خارج شد..

"ببخش خودت رابرایِ تمامِ راه های نرفته

برایِ تمامِ بی راه های رفته

ببخش ،بگذار احساست

قدری هوایی بخورد ...

گاهی بدترین اتفاق ها

هدیه ی زمانه و روزگارند


romangram.com | @romangram_com