#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_25

اين بار به سمتم بازگشت بعد از يك مكث طولانى پاسخى داد كه به جاى رفع علامت سوال ها هزاران سوال ديگر در ذهنم متولد شد

معين _ هنوز به كسى ثابت نشده تو بى تقصير بودى

من _ چى ؟! چرا حرف مفت ميزنى پس من چه طور آزاد شدم

عمه_ يلدا اين چه طرز حرف زدنته؟ آقا زحمت كشيد صاحب ماشين رو راضى كرد كه بياد بگه اشتباه



كرده و خودش سوييچ ماشينو به تو داده و چون مست بوده فراموش كرده



جا خورده بودم هيچ چيز نميفهميدم

_ من سوييچ رو از آرمين گرفتم نه از اون!!! چه طور راضى شد اينو بگه؟!

عمه_ خسارت ماشين و دلار هاشو گرفت حتى بيشتر

من _ چرا باج دادين چرا؟! كار من نبود

نامدار كه تا آن لحظه سكوت كرده بود كمى نزديك تر شد و گفت:

_ چون حتى اگر هم مدركى مبنى بر بى گ*ن*ا*هيت پيدا ميشد خيلى زمان ميبرد و تو اين مدت منتقلت ميكردن زندان و اين زن بيچاره از غصه ميمرد خودتم كه اينقدر قوى و شجاعى كه يك شب بازداشت از پا انداختت چه برسه به حبس.





خدايا قيمت ماشين و دلار ها خيلى بود نامدار خيلى مردى كرده بود حق داشت از بالا نگاهم كند كاش ميتوانستم از او تشكر كنم ولى اين غرور لعنتى اين اخلاق مسخره باز مانع شد فقط حس كردم بينى ام تير ميكشد و چشمانم از اشك پر ميشود اين از نشانه هاى انفجار يك بغض بود سريع پتو را رو سرم كشيدم با صداى لرزان گفتم

_ ميخوام تنها باشم

با صداى بسته شدن در متوجه شدم كه از اتاق خارج شدند اشك هايم بى محابا صورتم را ميشست در اين دو روز به اين باور رسيده بودم كه تمام وجودم ادعاى پوچ بود و راحت فريب ميخوردم وباز هم من در بازى زندگى هميشه عقب بودم ...


romangram.com | @romangram_com