#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_20
_ دخترم كسل ميشى همش بخوابيا
باز هم جوابى نشنيد ، حس كردم نزديك ميشود كنارم روى تخت نشست و پتو را به آرامى از صورتم كنار زد و صورتم را نوازش كرد
_ بيدار نميشى ؟
از اصرارش حسابى كلافه بودم ، بوى عطر تلخ و خاصى ناگهان مشامم را نوازش كرد و عمه كمكم كرد كه بفهمم اين بوى دلنواز از كجاست
_ آقا چرا بيدار نميشه نكنه دوباره بيهوش شده ؟
( واى عجب غول پر رويى تو اتاق من چى كار داره؟؟)
_ نگران نباش بيهوش نيست ، كسى كه ١٠ دقيقه پيش عكس توى اينستاگرامش شِير كرده نميتونه خيلى هم خوابش عميق باشه
( اى لعنت توى روحت اينو از كجا ميدونست؟؟!! عمه عمه عمه آمار همه چيمو به اين دادى)
باز هم ادامه داد:
_ كسى كه خودشو به خواب زده رو نميشه بيدار كرد بزار فعلا بخوابه بالاخره ميفهمه بايد از خواب خرگوشى كل زندگيش دل بكنه
( اين چرا همش با متلك هاى تحقير آميز منو به توپ ميبنده ؟! بالاخره نفهميدم اين با اين طرز فكرش در مورد من چرا ك
مكم كرده؟؟؟؟)
عمه كه نا اميد شده بود از كنارم بلند شد چند دقيقه بعد حس كردم از اتاق خارج شدند مطمئن كه شدم از جايم بلند شدم و سريع گوشى ام را از زير بالش بيرون كشيدم و صفحه اينستاگرامم را چك كردم زير عكسم پر بود از پيغام كه همه از دوستان و آشنايان فضاى مجازى و واقعى زندگى ام بودند تنها يك پيام توجهم را جلب كرد كه مربوط به يك صفحه قفل شده بود كه عكس صفحه اش هم نام خدا بود.
romangram.com | @romangram_com