#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_19



_ كجاست حالا؟

دلم ميخواست جاى عمه جواب بدم كه سر قبر باباتم به تو چه من كجام ؟!!!

عمه جواب داد:

_ از صبح بيرون نيومده خيلى لاجون و بى حاله داروها و صبحونشم به زور خورد

_ خوب ميشه يكم طول ميكشه

_ نميدونم خدا بايد بخواد اين دختر خيلى بدقلقه شانسم كه نداشته از اول زندگيش ، با همه جنگ داره حتى با خودش و سرنوشتش ميترسم اين اتفاق ...

_ از هيچى ديگه نترس باشه؟





يكى نبود به عمه بگويد به چه حقى در مورد من و سرنوشتم با اين غول مشورت ميكنى؟! به درك كه قبلا پرستارش بودى به درك كه كمكم كرده خلاص شوم ، كلا آدم قدر دانى نبودم چون قدرى نداشتم در تمام عمرم كه قدر دان باشم ، من مهم بودن را بلد نبودم من فقط براى عمه تنها و زحمت كشم مهم بودم ، روزى كه مادرم را كنار يك مرد ديدم كه پدرم نبود فهميدم مهم نيستم روزى كه مرا گزاشت و رفت ، تمام روزهايى كه پدر بدبختم انتقام همه بدبختى و زن خيانتكارش را با بى مهرى و فحش و كتك از من ميگرفت فهميدم ...

واى يلدا باز عزاى بدبختى ات را گرفتى ؟! تمامش كن يك هفته پيش نزديك بود همه عمرت را در زندان بگزرانى !! از اينكه نجات پيدا كرده بودم نفس راحتى كشيدم و دلم خواست خدا را مثل عمه شكر كنم ولى مگر با خدا قهر نبودم؟!



درب اتاق كه باز شد مطمئن بودم عمه براى بيرون آوردنم از اتاق آمده است فتواييه صادر كند چشمانم را محكم تر بستم و خودم را در نقش خواب عميق غرق كردم

_ يلدا خانم يلداى عمه پاشو آقا نامدار اومده

در دل جوابش را دادم : بره به درك به من چه كه اومده



ولى آدم در خواب كه جواب نميدهد


romangram.com | @romangram_com