#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_18
بدبختى و ضعف در چهره ام فرياد ميزد و من از اين يلداى واقعى ميترسيدم اما اصلا آن روز دست و دلم به آرايش كردن نميرفت...
لباسم را عوض كردم يك نيم تنه و لگ اسپورت طوسى پوشيدم و موهايم را شانه زدم و نيمه بلندش را روى صورتم ريختم حداقل يكى از چشمانم زير موهايم پنهان ميشد ، چشمانم را اصلا دوست نداشتم نه رنگ چشمان مادرم بود نه پدرم ولى عمه عجيب عاشق چشمانم بود ،جلوى آينه چند تا عكس گرفتم كه در صفحه اينستاگرامم بگزارم كه همه بفهمند حالم خوب است و خلاص شدم نميخواستم دشمن شاد شوم ، بعد از تماشاى عكسها خودم دلم براى خودم سوخت در اين يك هفته انگار نصف شده بودم،
صداى زنگ خانه كه بلند شد جيغ عمه هم روى هوا رفت
_ اومد اومد
عمه ديوانه شده بود؟! كى قرار بود بيايد؟ واى يكدفعه همه چيز در ذهنم با هم جرقه زد ، نهارامروز و فسنجان!!!!!!!! غول جذاب !!!
چرا يادم نبود؟! واى من اصلا حوصله اين آدم و نگاه تحقير آميزش را نداشتم ،
غرق در همين افكار بودم كه صدايش را شنيدم كه با عمه سلام و احوال پرسى ميكرد سريع پريدم رو ى تختم و پتو را روى سرم كشيدم و گوش هايم را تيز كردم
_ آقا از صبح همش صداى بچه گيت كه تند تند صدام ميكردى پرى ما پرى ما تو گوشمه
با صداى نسبتا بلندى خنديد
_ اى جونم پرى مامى خودم
اه اه كم كم حالت تهوع از ابراز عشق اين دو نفر داشت بهم دست ميداد
_ محال بود فسنجون درست كنم و يادت نكنم
_ بى معرفت تو بدون من چه طورى دلت ميومد اصلا فسنجون درست كنى؟
_ اى مادر آخه يلدا هم عاشق فسنجونه خودشم كه آشپزى بلد نيست
_ همين كارا رو كردى اين دختر اينقدر بد و وقيحه
مردتيكه بى چاك و دهن !!!وقيح اون يكى عمه اته نكبت از ديروز داره هرچى لايقه خاندانشه بار من ميكنه
romangram.com | @romangram_com