#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_16

و باز صداى نامدار بهت زده ام ميكند:

_پروين جان فعلا كارى نداشته باش بزار راحت باشه تازه مرخص شده وقتش نيست





وقت چى؟! از چه چيزى اين ناشناس گنده حرف ميزد؟ بعد هم پروين جان را از كجا آورد؟؟ چه قدر صميمى حرف ميزد ، خدايا چرا كسى به من نميگويد اين مرد وسط زندگى من از كدام چراغ جادو ظاهر شده است؟!



_ آخه آقا من ميدونم شما حساسى رو اين قضايا

_ گفتم كه الان زوده كم كم درست ميشه يعنى بايد درست بشه



منظورش از درست شدن من بودم ؟! حيف كه هنوز بى حال و رمق بودم واگرنه حقش بود بگويم تو رو سنَنَه يارو ؟! عمت خرابه بايد درست شه، ولى ترجيح دادم خودم را به خواب بزنم تا شايد حداقل چيزى دستگيرم شود ولى از شانس بسيار خوب هميشگى ام هر دو سكوت را اينبار انتخاب ميكنند حدود نيم ساعت بعد ماشين متوقف ميشود اينبار در را راننده براى ما باز ميكند ولى نامدار خودش زودتر پياده ميشود، جلوى درب خانه خودمان بوديم و من براى اولين بار حس ميكنم عاشق اين خانه ام ...

راننده سريع از صندوق ماشين كيسه هاى مواد غذايى را خارج ميكند و ازعمه كليد را ميگيرد كه آن ها را داخل ببرد عمه شرمزده رو به نامدار تشكر ميكند:

_ اى بابا پسرم اين كار ها رو چرا ميكنى



نامدار باز اخم ميكند و سر تكان ميدهد

_ داروها رو حتما طبق دستور بهش بدين ، فعلا هم اينجا باشين تا كارا رو درست كنم ديگه سفارش نميكنم پروين جان چون خيالم ازت راحته

_ چشم چشم ، نهار نمياى پيشم باشى؟؟



يا خدا عمه چه گرم گرفته بود !!! اگر سرى قبل پسرم خطابش نميكرد يقين نميكردم كه دوست پسرش است


romangram.com | @romangram_com