#آی_سی_یو_پارت_92

به مهدی میخورد با چنین کسایی بپره. سلام کوتاهی به دختر کردم و سرِ جام نشستم. برخلاف تصورم اونا هم|

کنار ما نشستن. مهدی در حالی که با ساسان حرف میزد، هر از گاهی هم نگاهی به من میانداخت. راستش

نگاهش اذیتم میکرد. هیچ از هرز رفتن نگاهش خوشم نمیاومد. خدا کنه تا آخر شب به خیر بگذره!

برای اینکه از زیر نگاهش فرار کرده باشم، ساسان رو راضی کردم که میرم دستشویی و برمیگردم و ساسان

اونقدر گرم صحبت کردن بود که باهام نیومد. حیاط تاریک بود و افراد زیادی اینجا نبودن. یکم ایستادم تا

هوایی بخورم. خواستم برگردم که با صدای پایی که به اینجا نزدیک میشد ایستادم. از ترس دست گذاشتم

روی قلبم و صلواتی فرستادم. کاش با ساسان میاومدم!

با نشستن دستی روی شونهم از ترس به سرعت به عقب برگشتم که با چهرهی مضطرب ساسان مواجه شدم. با

نگران رو بهم گفت: چرا دیر کردی؟

نفسی از سر آسودگی کشیدم و با لبخند گفتم: اومدم هوا بخورم. داخل حوصلهم سر رفت.

بعد از مکث کوتاهی پرسیدم: راستی، اون مرده کی بود؟

- کی؟ مهدی؟

- اوهوم.

- هم دانشگاهیم. اون دوران با هم صمیمی بودیم؛ اما بعد از فارغ تحصیل شدن دیگه ندیدمش تا الان. فکر

میکنم 6سالی شده باشه.

دستم رو گرفت و ادامه داد: بیا بریم داخل.

و با هم به داخل رفتیم. آهنگ شادی در حال پخش بود و همه در حال رقصیدن بودن. بالاخره ساسان موافقت

کرد و مانتو و شالم رو در آوردم؛ اما درست زمانی ساسان احساس امنیت کرد که چنین چیزی در من ریشه نکرده

نبود. یکم بعد موزیک لایتی پخش شد که زوجها همراه دوست ساسان و نامزدش برای رقـــص تانگو رفتن.|

ساسان به طرفم خم شد و کنار گوشم زمزمه کرد: با من میرقصی؟


romangram.com | @romangram_com