#آی_سی_یو_پارت_91

ساسان زیر لب زمزمه کرد: هیس! دختر بذار درست رانندگی کنم. الان هردومون رو به کشتن میدم!

خندیدم و سرم رو از روی شونهش جدا کردم. یکم بعد به مقصد مورد نظر رسیدیم. با هم پیاده شدیم. ساسان

دستم رو توی دستش قفل کرد و سمت داخل تالار حرکت کردیم. صدای آهنگ تا اینجا هم شنیده میشد. تعداد

زیاد ماشینها، نشون از زیاد بودن جمعیت بود. با ورودمون چند تا مرد به سمتمون اومدن و به ساسان سلام

کردن. یکیشون نگاهی به من انداخت و رو به ساسان گفت: معرفی نمیکنی ساسان جان؟|

ساسان نگاهی بهم انداخت و گفت: نامزدم، با اجازه.

و ازشون دور شدیم. از رفتارش خوشم اومد! بیشتر توضیح نداد، مثلا اونا انتظار داشتن ساسان اسم من رو هم

بگه و بعد من سلام کنم. لبخندم رو قورت دادم و به همراه ساسان پیش دوستش و نامزدش رفتم.

تبریک گفتیم و رفتیم پشت میزی نشستیم. رو به ساسان گفتم: مانتو و شالم رو در بیارم؟

- نه فعلا در نیار. همینجوری بشین ببینم اوضاع چهطوره.

سری تکان دادم و چیزی نگفتم. همون لحظه مردی به سمتمون اومد. مرد قد بلند و چهارشونهای با چشم و

ابروی مشکی. خوشتیپ بود؛ اما به پای ساسان نمیرسید.

رو به ساسان کرد و گفت: به به! داداش ساسان ما!

ساسان با دیدنش از جاش بلند شد و گفت: مهدی!

و همدیگه رو توی آغوش گرفتن. مرده که فهمیدم اسمش مهدیه با دیدن من لبخندی زد و گفت: سلام خانوم.

- سلام.

مهدی رو به ساسان گفت: دوست دخترته؟

- نه، نامزدمه.

ابرویی بالا انداخت و گفت: به سلامتی. صبر کن من هم یکی رو بهت معرفی کنم!

به کسی علامتی داد و یکم بعد دختری پیشمون اومد. وضع دختر بهت آور بود! با تیپ نامناسب و آرایش غلیظ!


romangram.com | @romangram_com