#آی_سی_یو_پارت_81

موهاش رو هم پشت سرش جمع کرد و یه شال حریر سفید سرش کرد. آرایش ملیحی هم کرد و با هم از اتاق

خارج شدیم. مثل اینکه دایی و زندایی میدونستن میلاد و شیدا از قبل با هم در ارتباط بودن. دقایقی نگذشت

که زنگ در به صدا در اومد. دستهای سرد شیدا قفل دستهام شد. آروم رو بهش گفت: چرا استرس داری؟

با لبخند گفت: نمیدونم، دست خودم نیست.

چون میدونستم استرسش طبیعیه، چیزی نگفتم. میلاد و دو تا خواهر بزرگش به همراه پدرش وارد شدن، مثل

اینکه مادرش فوت کرده بود. به استقبال رفتیم. میلاد با لبخند و عشق دسته گل و شیرینی رو دست شیدا داد.

نگاهی به تیپ میلاد انداختم. کت و شلوار کرم رنگی پوشیده بود، مثل اینکه این دو تا با هم هماهنگ کردن. به

داخل راهنماییشون کردیم.

شیدا رفت و چایی آورد و من هم پشت سرش شیرینی تعارف کردم. خانوادهی محترمی بودن. پدر میلاد هم دکتر

بود و خواهرهاش هم همینطور. میلاد یه خواهر دیگه هم داشت که اون هم دکتر بود و توی مشهد، بیمارستان

کوچیکی داشت. بعد از تعارفهای رسمی، بحث به ازدواج کشیده شد.

پدر میلاد گفت: ما با مهریه مشکل نداریم. مهریه مال دختره، هر چهقدر باشه مشکلی نیست. ارزش شیدا جان

بیشتر از این حرفهاست!|

دایی کمی در جاش جابهجا شد و گفت: این چه حرفیه؟ مهریه مال کساییه که زندگی نمیخوان کنن! اگه حتی یه

درصد هم مهریه مهم باشه، یعنی اینکه طرف میدونه بالاخره یه روز کار به طلاق و مهریه میکشه! واسه ما آقا

پسر گلتون مهمه! مهریه هر چی بچهها بگن. تنها آرزوی ما خوشبختی اوناست!

پدر میلاد رو به شیدا گفت: عروس گلم، مهریه هر چی تو بگی همونه!

شیدا لبخند زد و چیزی نگفت که پدر میلاد رو به میلاد گفت: شما نظری نداری پسرم؟

میلاد نگاهی به شیدا انداخت و سپس نگاهش رو سمت پدرش سوق داد و گفت: مهریهی شیدا رو دوست دارم

به تعداد سال تولدش سکه بهار آزادی باشه، با گل رز به اندازهی 8ماهی که میشناسمش، یعنی 722تا گل رز.


romangram.com | @romangram_com