#آی_سی_یو_پارت_75
قفل چشمهاش بود، با شرمساری گفتم: من واقعا متاسفم! اگه از دستم عصبانی شدید عذر میخوام! همه چیز
بیهدف و ناگهانی بود! من...من واقعا متاسفم! ولم کنید، میخوام برم. دستم درد گرفت.
دیگه آخریها رو داشتم با گریه میگفتم! بالاخره بغضی که توی گلوم سنگینی میکرد، شکست! سرم رو انداختم
پایین و اجازه دادم اشکهای داغم، روی برفها خودشون رو پهن کنن و دل یخها رو ذوب کنن.
دستم رو ول کرد و گفت: از کی؟
با تعجب بهش چشم دوختم که دوباره گفت: میگم این بحث از چه روزی شروع شد؟
مثل مجرمی بودم که داشت به جرمش اعتراف میکرد، اما مگه عشق جرمه؟
- از همون... همو...
نتونستم تحمل کنم و با صدای بلندی گفتم: مگه جرم کردم اینطوری ازم اعتراف میگیری؟ گناهم چیه؟ مگه
کاری کردم؟ زندگیت رو به هم ریختم؟ یه غلطی کردم، همهش هم توی دلم بود! سرم به کار خودم بود. اصلا
مگه عشق جرمه؟ من اشتباه کردم و دل به تو دادم که حالیت نیست!|
چشمهام رو به شدت روی هم فشردم و بعد از مکث کوتاهی بهش خیره شدم و بلند گفتم: آره، من عاشق
شدم! عاشق تو شدم! دوستت دارم! مگه جرمه؟
به نفس نفس افتاده بودم. قلبم به شدت میتپید. هر لحظه به مرگ فکر میکردم. بالاخره دلم دهن باز کرد و
گفتم! مهم نبود دیگه چی فکر میکنه، مهم این بود که بالاخره باید میفهمید! تعجب توی نگاهش موج میزد!
دستی به ته ریشش کشید و گفت: دوستم داری؟
جوابی ندادم، فقط بهش زل زده بودم. میدونستم الان طوری خردم میکنه که میشکنم! اشکهام تند تند روی
گونههام میچکیدن! چشمهاش رو روی هم فشرد و زیرِ لب زمزمه کرد: پس تنهام نذار که تنهام!
با شنیدن این حرف، تنم به رعشه افتاد. لحظهای به گوشهام شک کردم! باورم نمیشد ساسان این حرف رو به
من زده باشه! حالم اصلا خوب نبود! دوست داشتم بمیرم! خدایا شکرت! بالاخره من رو به رویای هر ثانیهم
romangram.com | @romangram_com