#آی_سی_یو_پارت_7
آروم در رو باز کردم و وارد شدم.
سرش پایین بود. سلامی کردم که سرش رو بلند کرد.
سر بلند کردن اون همانا و تعجب من همانا!|
این مرد، دکتره؟ با اون دلقکبازی که دیشب سرمون در آورد فکر میکردیم یه علاف و جلف بیشتر نیست!
خندهی کوتاهی سر داد و بعد جدی شد. جواب سلامم رو داد و گفت: پس شما هم این جا کار میکنید!
- بله درسته.
نخواستم بحث دیشب رو کش بدم، واسه همین ادامه دادم: آقای حقیقت گفتن شما دکتر اون بیمار در بخش آی
سی یو هستید. گفتن درباره وضعیت بیمار و کارهایی که باید انجام بدم بهتون مراجعه کنم.
- پس شما پرستارش هستید.
- بله.
سری تکون داد و گفت: خیلی هم خوب! خب این لیست وضعیت بیماره. حالش اصلا خوب نیست؛ یعنی در واقع
وضع قلبش خوب نیست. یه جور کمای قلبی هست. بیمار رو انتقال دادیم بخش آی سی یو؛ چون علاوه بر
ناراحتی قلبیشون دچار کاهش سطح هوشیاری هم شدن و دلیل این کاهش به خاطر فشار خونشون هست؛ پس
این یعنی وضعیت خیلی بده. ما نمیدونیم که جون سالم به در میبره یا نه، و حتی نمیدونیم تا کی زندهست.
پس مسئولیم تا جایی که میتونیم تلاشمون رو کنیم. این وظیفهی ماست. شما رو مخصوصا قرار دادم؛ چون
میخوام مراقب باشید. بیمار یه بار عمل انجام داده؛ اما هنوز کافی نیست و برای مشکل کاهش سطح
هوشیاریشون هم که کار دکتر دیگهای هست، فکر کنم از اون لحاظ هم وضعیت بد باشه.
سری تکون دادم و گفتم: حتما! من هم همهی تلاشم رو میکنم.
- خوبه! میتونی از الان بری سرکارت.
با اجازهای گفتم و از اتاق خارج شدم. اگه به شیدا بگم اون کسی که دیشب اذیتش کرد الان این جا دکتره، قطعا
romangram.com | @romangram_com