#آی_سی_یو_پارت_68

- زهرِ مار! من تا حلوای تو رو نخورم جایی نمیرم.

- برو حرف نزن که امروز باید برم یه حلوای توپ بپزم. چقدر بهت گفت این غذاهای چرت و پرت رو نخور.

- این همه خوردم هیچیم نشد. شانس که نداریم.

- حالت خوبه؟ بهتری؟

- خوبم. تازه از درمانگاه برگشتم.

- تا یه نیم دیگه کلاس رو کنسل میکنم میام پیشت.

- به خدا خوبم! تو به کارت برس.

- نه، باید ببینمت.|

خندید و گفت: چیه؟ عاشقم شدی؟

- نه جانم! میخوام مطمئن شم دارم از شرت خلاص میشم.

بعد از مکث کوتاهی گفتم: پس، از تماس تصویری باید ببینمت. زود باش، توی آبدارخونه اومدم.

- باشه.

گوشی رو قطع کردم و از طریق تماس تصویری بهش زنگش زدم. با دیدنش بلند زدم زیر خنده!

- دخترم رو ببین! چهقدر له شده!

- حرف نزن. قطع میکنما.

- باشه باشه، ولی جدا از شوخی، رنگ به رخت نیست. برو یه چیزی بخور و استراحت کن تا بهتر شی.

- اصلا نمیتونم، هر چی میخورم رو بالا میارم. اینها رو بیخیال، من خوب میشم. از زور دل تو هم که شده

خوب میشم. راستی، چه خبر از ساسان؟ یک ماهه ازش خبری ندارم.

- سلامتی. اون هم خوبه.

- امروز به دانشگاه اومده؟


romangram.com | @romangram_com