#آی_سی_یو_پارت_65

- مامان تو در رو باز کن من میام بالا واسهت توضیح میدم.

- عمرا!

و تلفن رو قطع کرد. چشمهام رو بستم و نفس عمیق کشیدم. شمارهی امیرعلی رو گرفتم.

- میشنوم!

نالیدم: بیا من رو نجات بده! مامان من رو تو خونه راه نمیده!

با خنده گفت: واسه چی؟

- ای بابا، نمیدونم. زنگ زده به شیدا اون هم گفته اونجا نیستم. ببینم تو واسه چی رفتی خونه؟ مگه قرار نبود

باشی تا من بیام؟

- این مادرجان ما گفت میخواد یه سری بره به دارالرحمه، برگشتیم.

- چیکار کنم حالا؟

- برو بگو پیش دوست پسرم بودم!

- حرف مفت نزن! حالا که ماشینت رو از عصبانیت توی دیوار کوبیدم میفهمی!

- نکنیا! وایسا الان میام.

خندیدم و گوشی رو قطع کردم. دوباره به مامان زنگ زدم، جواب نداد. دوباره زنگ زدم.

- چته؟

- مامان میرم تو خیابونها معتاد میشم و هزار تا بلا سرم میاد! دوست داری دخترت بدبخت شه؟|

- عرضهی بدبخت شدن هم نداری! برو گمشو! بگو همون امیرعلی بیاد بگیردت شرت کم شه!

خندیدم و گفتم: باشه تو در رو باز کن، من میام بالا دربارهی ازدواج و عقد و مهریه حرف میزنیم!

با حرص گفت: من رو سر کار گذاشتی؟ برو تو همون کوچه بمون تا یخ بزنی!

و دوباره گوشی رو قطع کرد. نفس عمیقی کشیدم و برگشتم توی ماشین به انتظار امیرعلی نشستم. یکم بعد


romangram.com | @romangram_com