#آی_سی_یو_پارت_51
بزنم؛ بنابراین گفتم: بازم ممنون! شبتون خوش!
و سریع پیاده شدم. همون لحظه ماشین به حرکت در اومد و صدای جیغ لاستیکهاش با صدای شر شر بارون در
هم آمیخته شدن.
کمی زیر بارون سرد ایستادم و وقتی که سرما لرزه به تنم انداخت، به خودم اومدم و خونه رفتم. تا وارد شدم،
یکراست رفتم و به امیرعلی زنگ زدم. گوشیش روشن بود. بعد از چند تا بوق جواب داد: به به! خوش گذشت؟
با حرص گفتم: پس جریان ماشینم خرابه همهش حرف بود.|
- واسه من ننه من غریبهم بازی در نیار! خوب میدونم که از خدات بود! اصلا خدا خواست اون روز ماشینم خراب
شه!
- اما اگه بهم میگفتی بهتر بود.
- بذار جای سوپرایز.
آروم گفتم: ممنون!
خندید و گفت: تشکر نکن. هنوز که چیزی نشده.
- بر خلاف تصوراتم که یه پسر مغرور و وحشی تصورش میکردم، با شخصیته.
- آره دیگه معلم فیزیکه، پر از بار الکتریکی شخصیته!
با حرص گفتم: نمک جون، تو هم اتمهات زیاد شده داری چرت و پرت میگی. برو دیگه.
- باشه، ولی یادت باشه من از الان نشستم تا تو سوپرایزم کنی.
ای خدا! این لطف بهش نیومده. باید حتما از اون دست هم پس بگیره.
- باشه بشین که اومدم. خداحافظ.
- به سلامت.
* * *
romangram.com | @romangram_com