#آی_سی_یو_پارت_35

تو خونه نشستی؟!

اخم مصلحتی کرد و گفت: حالا نشونت میدم. راستی چه خبر؟

- سلامتی. خبرها دست شماست.

- حوصلهت سر رفته؟

- نه، سرم درد میکنه.

- زنگ بزن به دوستت بریم لونا پارک.

دستی توی هوا تکون دادم و گفتم: حوصله داریا!

همین که از جام بلند شدم تا سمت اتاق برم، حرفی زد که باعث توقفم شد!

- پنج تا بازی مهمون من.

با لبخند شیطانی بهش خیره شدم و گفتم: کی سرش درد میکرد؟!

و ادامه دادم: دشمن!|

قهقههای سر داد و گفت: برو حاضر شو که نیومدی رفتم.

* * *

اون شب با شیدا و امیرعلی لونا پارک رفتیم و 5تا بازی مهمون امیرعلی شدیم و آخرش مجبور شد بهمون شام

هم بده. خیلی خوش گذشت؛ اما فکر اینکه فردا آخرین روزیه که ساسان توی بیمارستانه اجازه نمی داد توی

حال خودم بمونم.

بالاخره اون فردایی که هراسش رو داشتم فرا رسید. جلوی آینه ایستادم و برعکس دفعات پیش شروع کردم به

آرایش کردن. اول، خط چشم نازکی کشیدم و بعد رژ لب آجری رنگی هم زدم. مانتو و شالم رو پوشیدم و بیرون

رفتم. مامان رو بهم گفت: نگار، کی برمیگردی؟

- ساعت دوازده.


romangram.com | @romangram_com