#آی_سی_یو_پارت_20

چشمکی زدم و گفتم: ولی خوشگله ها!

شیدا با حالت بامزهای چشمهاش رو چپ کرد و گفت: اون که بله، خوشگله.

بعد چهرهی خشمگینی به خودش گرفت و غرید: ولی به درک که خوشگله! مگه همه چی به خوشگلیه؟ وقتی از

یکی بدت بیاد دیگه خوشگلیش به چشمت نمیاد.

- اما تو که فهمیدی خوشگله. پس به چشمت اومده.

با حرص خندید و گفت: وای نگار! داری من رو میپیچونی. اصلا به تو چه؟!

زیر لب غرید: هی میگم ازش بدم میاد این دو تا تیکه از آستینش در میاره و بار من میکنه.

خندیدم و گفتم:خیلی خب بابا!

- راستی نگار، شنیدم اینجا یه اصطبل خیلی خوشگل واسه اسبسواری داره. نظرت چیه بریم؟

- امروز رو ول کن. یکم دیگه هوا تاریک میشه، وقت اسبسواری نیست. بلند شو بریم فیلم ترسناکی که

میگفتی رو بگیریم.

بشکنی زد و گفت: دمت گرم! بلند شو بریم که امشب وقت جن بازیه.

- خیلی که ترسناک نیست؟ راستی اسم فیلم چیه؟

- واسه من که خیلی ترسناک بود؛ اما به هیجانش می ارزه. اسمش" "evil deadهست.

- خدا به خیر بگذرونه.|

هر دو بلند و راهی مغازه سی دی فروشی شدیم. بعد از خرید فیلم مورد نظر به ویلا برگشتیم؛ ویلای متوسطی بود

که شب قبل بابا و دایی اجاره کردن. جدا از خود ویلا، حیاط زیبایی داشت. کف حیاط پر از سنگریزه بود و دور تا

دور حیاط هم باغچههای بزرگی، پر از گل بود. ویلا سه تا اتاق خواب داشت که من و شیدا با هم بودیم.

نیمه شب بود و شیدا داشت سی دی رو توی لپتاپ میذاشت.

- ببینم از این جنهاست که آدم رو میخوره؟


romangram.com | @romangram_com