#آی_سی_یو_پارت_14

میلاد یکی از دستهاش رو توی جیبش کرد و گفت: کلاغها خبر دادن! راستی، خودم رو معرفی نکردم؟

بعد از مکث کوتاهی ادامه داد: من میلاد سروش هستم.

شیدا پوزخندی زد و گفت: حالا مگه کی هستی که با غرور خودت رو معرفی میکنی؟

- دوستتون بهتون نگفته؟

با چشم و ابرو واسهش علامت دادم که چیزی نگه؛ اما چشمهای من چپ شدن و اون حتی نیم نگاهی هم بهم

ننداخت. شیدا اول نگاهی به من انداخت و رو به میلاد گفت: دوست من؟! چی رو باید به من میگفت؟!

- من دکتر قلب و اعضای داخلی هستم. با دوستتون هم یک ماهی میشه توی بیمارستان کار میکنیم.

شیدا که انگار باور نکرده بود، گفت: تو دکتری؟! ولله تو رفتگر هم نیستی!

- نگار بهم گفته که سر تا پا مشکل داری. اومدم که یکم روی اعضای داخلی بدنت کار کنم.

و سرش رو نزدیکتر آورد و گفت: آخه همه چیز به ظاهر نیست.

شیدا با حرص گفت: اول مشکلات خودت رو درمان کن بعدش بیا سراغ من!

من که دیدم اوضاع وخیمه گفتم: با اجازه من از حضورتون مرخص میشم! با اجازه آقای دکتر!

و از اونجا دور شدم. لحظهی آخر، صدای شیدا رو شنیدم که گفت: به حساب تو هم میرسم. که امیرعلی دکتره

نه؟!

* * *

بعد از اتمام جشن رفتم پیش شیدا که چهرهاش در هم بود.

با چهرهی مظلوم نمایی رو بهش گفتم:|

- من عذر میخوام. نمیخواستم جشن رو به کامت زهر کنم؛ ولی گاهی از تو میپرسید و در موردت کنجکاو بود.

من هم گفتم شاید بد نباشه دوباره هم رو ببینید.

با حرص گفت: به خاطر مهمونها هیچی نگفتم وگرنه میزدم تو فرق سرت!


romangram.com | @romangram_com