#آی_سی_یو_پارت_11
- من باید زبون تو رو پیش دکترش کوتاه کنم. صبر کن ببین چطوری ضایعت میکنم و میرم داخل!
و با قدمهای بلند حرکت کرد سمت اتاق دکتر سروش. من هم پشت سرش رفتم. در زد و وارد شد.
دکتر: چیزی شده؟
- آقای دکتر ایشون...
دختر میون حرفم پرید و خطاب به دکتر گفت:
- من میخوام نامزدم رو ببینم. این خانمِ مثلا پرستار اجازه نمیدن. بهشون بگید من حق دیدن اون رو دارم.
دکتر اول نگاهی به من و بعد به اون دختر انداخت و گفت: ببینید خانم! ما حق دادن چنین اجازهای رو نداریم.
- چی میگید شما؟ اصلا... اصلا هر چقدر پول بخواید بهتون میدم.
میلاد که مشخص بود بهش برخورده، دستی به موهاش کشید و گفت:|
- من با رشوه کار نمیکنم خانم محترم. الان هم فقط برای اینکه به شما ثابت کنم اجازه میدم 5دقیقه برید
ایشون رو ببینید؛ اما به شرطی که خانم معتمد هم داخل باشن.
دختر با حرص نگاهی به من انداخت و بدون حرفی از اتاق خارج شد.
میلاد خندید و گفت: بیخیال! دفعه دیگه اینجور کرد بگو که از بیمارستان بیرونش کنن و اجازه ورود بهش ندن.
لبخندی زدم و با حرص گفتم: با کمال میل!
میلاد هم با لبخند شونهای بالا انداخت.
* * *
(یک ماه بعد)
امروز تولد شیدا بود. هنوز با میلاد روبهرو نشده بود. من با میلاد کمی صمیمیتر شده بودم، در حد دوست. گاهی
از شیدا میپرسید.
امروز تصمیم گرفتم میلاد رو بدون اطلاع شیدا به جشن دعوت کنم. به میلاد گفتم و اون هم قبول کرد.
romangram.com | @romangram_com