#آی_سی_یو_پارت_103
تعجب کرد و پرسید: چی شده؟ حال کی بد شده؟
با گریه مصلحتی گفتم: میلاد، تو رو خدا کمکمون کن! قلب شیدا ایستاده! حالش اصلا خوب نیست! تو رو خدا به
دادش برس!
با این حرفم رنگ از رخش پرید! یه لحظه هنگ کرد!
- چ...چی؟ شیدا چیزیش شده؟
اشکهای الکیم رو پاک کردم و گفتم: از بچگی مشکل قلب داشت؛ ولی الان وضعش حادتر از همیشهست.
هنوز حرفم تموم نشده به سرعت نور، سمت اتاق عمل دوید! با رفتنش، امیرعلی سری تکان داد و گفت: بچه
عاشقه ها! دیدی داشت سکته میکرد؟!
- آره، الان وقتشه! باید پرستارها سریع بیان بیرون تا در رو قفل کنیم!
همون لحظه پرستارها اومدن بیرون و پشت سرش در رو قفل کردن. کلی ازشون تشکر کردیم و اونها هم رفتن
تا به کارهاشون برسن و من و امیرعلی دم در، مراقب ایستادیم.
* * *
شیدا
با رفتن پرستارها آروم چشمهام رو باز کردم. میلاد از رفتن پرستارها متعجب بود! آروم رفتم و پشت سرش
ایستادم.|
- میلاد!
به شدت برگشت سمتم و با دیدنم، از ترس قدمی به عقب برداشت.
- ببخشید! قصد نداشتم بترسونمت.
با تعجب گفت: مگه تو حالت بد نبود؟
- چرا! من از اون شب حالم بده! حالی که من دارم از ایست قلبی هم بدتره!
romangram.com | @romangram_com