#هویت_چشم_هایت_پارت_9

همون طور که تو حوض چهار زانو زده بودمو نصف بدنم و آب پوشونده بود و نصف دیگش خیس شده بود به خودم نگاه کردم ... بیشعور داشت منو مسخره میکرد اون نیکانِ گور به گور شده هم همونجور یه ریز داشت میخندید آی حالشو جا بیارم ... آی حالشو جا بیارم ... ( نه بابا تو حالم بلدی جا بیاری ؟ عــجـــب نمیدونستیم ... بسی جای تعجب دارد!!) به طرف ِنازگل که هنوز هم داشت میخندید نیم خیز شدم و با کله روش فرود اومدم ...
-پس خبر نداری نازگل خانوم که قیافه تو خنده دار تره ...
نازگل- نخیرشم اصلاً اینطوری نیس تو با اون ماهی هایی که تو جیب شلوارت دارن وول میخورن و روی سرت بپر بپر میکنن خنده دار تری!! ...
جیغ زدم- ماهیییییی؟
-آره دیگه ماهی ...
-اااااااااااااااااا
-چته وحشی چرا جیغ میزنی ؟
- م...من ... من از ... من از ماهی ... من از ماهی میترسـم !...
و دوباره یه جیغ بلند بنفش :
-ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
از تو حوض با یه حرکت پریدم بیرون مامان از جیغو دادای ما ؛ اومده بود بیرون ... نمیشد الان از ترس بپرم بغل ِمامان که ... پیش خودش میگفت شایدکار بد کرده تو شلوارش ... خب بالاخره اون که شاهد ماجرا نبود شاید اولین فکری که به ذهنش میرسید همین فکر بود (الان دقیقاً داری میترسی یا زر مفت میزنی ؟) با دو به سمت نیکان رفتم اُلاغ هنوز هم داشت میخندید و از زور خنده قرمز شده بود ... خودمو تو بغلش انداختم اونم شوکه شد اُفتاد ، دو تامون باهم پرت شدیم زمین از این طرف نازگل در همون موقعیت قبلیش نشسته بود تو حوض و میخندید و مامانم که از زور ِخنده پخشِ زمین شده بود یکی هم نبود مامانو از اون وسط جمع کنه ... حالا من خیس نیکان هم خیس شد ... عجب بلبشویی شدا باید اونجا میبودید از نزدیک میرفتید تو فاز (آره اونم حتماً فاز ِ رمانتیک و فانتزی و ... اینا دیگه آررره؟) حقته ... حقته تا تو باشی دیگه به من نخندی ... صدای اعصبانی نیکان بلند شد:
-چه غلطی کردی نیکی ؟
صدامو ناراحت کردمو گفتم :
-خو ... خو از ماهی میترسم گناه که نکردم !!!...
نشست سر ِ جاش منم نشستم سر ِ جام ... ایول خرش کردم ... یعنی چیزه دلش برام سوخت !!... دوباره شروع کردم به جیغ و داد کردن ...
-ااااااااااا....اااااااااا... ااااااااااا
نیکان -گوشم کر شد نیکــــــی ...
-ماهـــــــی...
نیکان - چرا جیغ میزنـــــــی؟
-تو چرا داد میزنـــــــی ؟
یه دفعه هر چهار تامون زدیم زیر خنده ... بعد دوباه یادم اُفتاد ماهی ها هنوز تو جیبم هستن بلند شدم به ورجه وورجه کردن اونا هم که هرهر و کرکر شون به راه بود و به حرکات ِ من نگاه میکردنو کسافتا چه لذتی هم میبردن از وجه ووجه کردن ِمن !!!...
-نیکان به جان بابا به دادم برسسسسسسس ... ماهیا تو ... تو ... تو جیبمن ...
دوباره شلیک ِخنده شون رفت هوا ... اِی خفه مرگ بگیرن همچین میخندن آدم موقعیتش رو یادش میره ...
-بســــــه... یکی بیاد به من کمک کنــــــه ...
نیکان که دو ساعتِ کامل خنده هاشو کرده بود یه لبخنده شیطون زد وای نکنه بخواد حالا این وسط شیطونی کنه ؟... خدا به داد برسه !!...

romangram.com | @romangram_com