#هویت_چشم_هایت_پارت_10

نیکان- دو دیقه آروم بگیر در بیارمشون بیچاره ماهیا تلف شدن تازه فکر کنم مرده باشن تو اون جای تنگ و تاریک ...
-اَییییییی دیگه بد تر ... مگه جیبِ شلوار من ، قبرستون ِ ماهیاست ؟ ...
نیکان - خیل خب وایسا تا درشون بیارم ...
دستشو کرد تو جیبمو ماهیا رو در اُورد دستشو به صورتم نزدیک کرد که یه دفعه مامان داد زد :
-نیکـــــااااان ... خواهرت از ماهی میترسه اونوقت تو میخوای بندازی تو لباسش ؟ واقعاً که ...
نیکان - خیلِ خب مامان حالا که ننداختم ...
واقعاً که ... اون وسط نگام به نازگل بود که قیافه بچه مثبتا رو به خودش گرفته بود و مثلاً که داره خجالت میکشه سرشو انداخته بود زمین و ساکت به پایین نگاه میکرد ... آخی ... بچه به این نازی ندیده بودم ... فکر کنم بچه هنوز موقعیتو درک نکرده تو همون حوض نشسته قصد بیرون اومدنم انگار نداره ... اوخی ... نانازی ... (نکنه نازگل واقعاً اون تو کار بدی کرده ؟ مثلاً نکنه شلوارش و خیس کرده باشه که حالا روش نیست بیاد بیرون؟) هی نُفوس ِبد نزن درمورد ِ بچم دُرس صحبت کن ... (اوه اوه صاحابش اومد!! )
مامان- خیل خب زود باش از خواهرت معذرت خواهی کن ...
نیکان- اِ مامان ؟ مثلاً من از نیکی بزرگترما ...
مامان- خب حالا نمیخواد تیریپ ِ بزرگتری بهت دست بده ... بعدشم خودت گفتی مثلاً ...
عاشقِ این اخلاق ِمامان بودم همیشه حقو به اون طرفی که حق داشت میداد و از اون طرفداری میکرد ...
-خب من منتظرم معذرت خواهی کن آقا نیکان !!
یه ابرو مو بالا انداختمو با غرور بهش نگاه کردم ... نیکان نگاه غضبناکی بهم انداخت ولی چشاش میخندید معلوم بود که ناراحت نشده چقدر خوبه این داداشه من ، ولی بعضی وقتا خیلی اذییت میکنه ... دلتون بسوزه شما که از این داداشا ندارین !... (حالا نه این که تا چند دقیقه پیش نمیخواست سر به تن ِ برادرش باشه ها)
نیکان- عم ...
نیکان داشت حرف میزد فکر کنم میخواست بگه عمراً که نازگل بعد از این که دو ساعت روزه سکوت گرفته بود بین حرف ِنیکان پرید و گفت :
-اِ آقا نیکان از نیکی عذر خواهی کنید کار شما اصلاً درست نبود !!
نیکان رو به من با لبخند ِشیطونی گفت :
نیکان - ببین نیکی من نمیخواستم ازت عذر خواهی کنم ولی چون نازگل خانوم می فرمایند ازت عذر میخوام ...
نازگل خانوم ، چه لفظِ قلم ... نازگل خانوم ... خودشو به سمت ِمن کشید لپمو بوسید و با لحنِ کودکانه ای گفت :
-معزلت میخوام آجی
-قـُلبون ِتو بلم دادا(قربون تو برم داداش)
آروم زیر گوشش گفتم:
-خب بدو از نازگل عذر خواهی کن!
نیکان- نازگل خانوم از شما هم عذر میخوام ...
کلشو پایین انداختو منتظر ِجواب ِنازگل نموند و تند به سمت ِدر ورودی خونه رفت و گفت :

romangram.com | @romangram_com