#هویت_چشم_هایت_پارت_11

-اصلاً حواس برا آدم نمیزارید که مثلاً من یه چیزیو یادم رفته بود ببرم اومده بودم برش دارم برم ، دیرم شد ...
منو نازگل با هم گفتیم :
-کی ؟ ما ؟
و همزمان هردومون به خنده اُفتادیم ... ولی نیکان دیگه رفته بود داخل و صدای ما رو نشنیده بود ...
***
ساعت از یازده گذشته بود ولی هر چی سعی میکردم بخوابم ، خوابم نمیبرد بعد از اون اتفاق که عصر اُفتاد اول نازگل رفت حموم و بعدشم من رفتمو یه خورده استراحت کردیمو بعدشم شامو بعدشم دوباره مثه همیشه ماچ ماچ ماچ بوس بوس بوس و دیگه خداحافظی هم که همیشه خیلی درد ناکه نمیشه توصیفش کرد !...
هی از این دنده به اون دنده میشدم ... خو چیتال تونم خوابم نمیبره (الاف کردی مارا از صبح تا به حالا ... بابا ملت همه تلف شدن ... فقط بخاطر این که خانوم خوابشون نمیبره! ) زیر لب این شعر و با خودم زمزمه میکردم ...
((حسین منزوی))
دخترم! بند دلم غمگینم/ شیشه عمر غبار آگینم
جوجه گم شده در توفانم/ شاخه خم شده از بارانم
ای جگر پاره ام ! ای نیمه من / میوه عشق سراسیمه من
گل پیوند دو غربت ! غزلم/ حاصل ضرب دو حسرت ! غزلم
ارث عصیان معمایی من/ امتداد خط تنهایی من
ساقه سرزده از نخل تنم/ جویی از سیل خروشان که منم
کوکب بخت شبالوده من/ غزل طبع تبالوده من
غزلم ! آینه اندوهم/ بانک افکنده طنین در کوهم
پدرت خرد و خراب و خسته/ خسته ای بر همگان در بسته
خانه جن زده متروک است/ که پر از همهمه مشکوک است
روح ها ، خاطره ها ، اینجایند/ می روند از دلم و می آیند
یادها خیل کفن پوشانند / جز من از هر که فراموشانند
کدرم پنجره بازم نیست/ کسلم رخصت آوازم نیست
در پی همقدمی همنفسی/ ایستادم که تو از ره برسی
آمدی ؟ باز کن این پنجره را / پر از آواز کن این حنجره را
عاشق این شعر بودم از خیلی وقت پیش این شعر و با خودم هر شب زمزمه میکردم و تنها شعری که آرومم میکرد همین بود ...
و دیگه نفهمیدم چی شد که خوابم برد ... (الهی شکر که خانوم خوابشون برد!!!...)

romangram.com | @romangram_com