#هویت_چشم_هایت_پارت_71
-من چمیدونم ؟؟...
هر لحضه لبخندم بیشتر میشد ... حتی از حرف زدن باهاش و این بی تکلیفیش هم خوشم میومد ... پس گفتم :
-حرف بزنیم ؟
-در مورد چی ؟
-خودم و خودت ...
یه خورده فکر کرد و گفت:
-نه خسته کنندست ...
-اِی بابا ...
چیزی به ذهنم نمرسید ... تا چند دقیقه ساکت بودمو همین طوری فقط به نازگل خیره بودم ... آخرش هم حوصلش سر رفت و گفت :
-اِهههه میشه انقدر به من نگاه نکنی ؟
-چرا نمیشه؟
بعدشم یه خورده خودمو به سمتش کشیدمو یه تیکه از موهاش رو گرفتم تو دستم پیچیدم دور انگشتم ... انقدر از کارم تعجب کرد که میخواستم فقط یه دله سیر بهش بدون دغدغه و نگرانی از هیچی بخندم ... بعد بدون این که نگاهش کنم گفتم :
-موهات چقدر قشنگن !!!!
نگاش کردم که خجالت کشید و سرش رو انداخت پایین و موهاشو از لابه لای انگشتام کشید بیرون ... با این کارش به جای این که دوباره موهاشو بگیرم خودش رو بغل کردم که با صدای پر تعجبش گفت :
-چی کار میکنی نیکان ؟؟؟؟!!!!!!!!!
بهش نگاه کردم و گفتم:
-یعنی میگی نمیتونم زنمو بغل کنم ؟؟؟
سرش رو توی گردنم پنهون کرد و آروم و ناز گفت :
-میشه دیگه بس کنی ؟ نمیفهمی ؟ خجالت میکشم ...
لبخندم پهن تر شد هیچی نگفتم و بیشتر به خودم فشارش دادم و گفتم :
-خجالت از من ؟ نگو که باور نمیکنم اونم هیچ جوره !!
خلاصه انقدر باهم حرف زدیم تا خوابمون برد ... اونشب بهترین شب و بهترین خوابِ عمرم رو کردم ... خدایا به خاطر همه چی ... فقط ممنون ... ممنون که انقدر زود من رو به وصاله معشوق رسوندی ... ممنونم ... خدایا شکرت ...
*((نیکی ))*
به برگه ی آزمایشی که دستم بود نگاه کردم برخلاف دفعه ی قبل حال بهتری داشتم ... کم کم داشتم میرفتم توی فکر که صدای زنی توی آسانسور پیچید و در باز شد ... وارد مطب خانوم دکتر شدم و بعد از سلام و احوال پرسی نشستم و دکتر از حالم پرسید بعد برگه ی آزمایش رو دادم دستش ... بعد از این که برگه رو دادم دستش فقط چند دقیقه ای بهش خیره شد و بعدش گفت :
-خب نیکی خانوم شما توی این چند وقت همون علائم قبلیت رو داشتی ؟
romangram.com | @romangram_com