#هویت_چشم_هایت_پارت_35

-با نازگل قرار گذاشتیم بریم پارک نازگل گفتش که به اندازه ی کافی توی خونه هست لاقل یه روز تولدش رو بریم پارک ...
-کیا میان ؟
-داداششو دو سه تا از دوستامون کسه دیگه ای نیس ... راستی اصلا ً‌حواسم نبودا نازگل میگفتش که داداشش گفته به تو هم حتما ً‌بگم که بیای ...
-اون که اگه نمیگفتم من میومدم ...
-نیکان ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
-هان چته ؟ نکنه انتظار داشتی خواهر دسته گلمو همین جوری بفرستم بره بیرون؟؟؟؟؟؟!!!!!! ...
-نیکان تو دیگه از این حرفا نزن که اصلاً باورم نمیشه ... حالا برای من یه دفعه غیرتت میزنه بیرون ؟
خندیدمو گفتم :
-خب حالا تو ام !!!!! یه دفعه خواستم روت غیرتی بشم ها ...
-لازم نکرده ...
-حالا بیام یا نیام؟؟؟؟؟ ...
-میخوای نیا !...
-پس میام دیگه!!!!!!! ...
بهم نگاه بدی انداخت که بازم با اون نگاهش خنده ام گرفت دیگه هیچی نگفتمو اونم با لبخند سرش رو برگردوند ...
به پارکی که نیکی گفته بود رسیدیم ...
-خب حالا کجا بریم ؟
-صبر کن یه زنگ بزنم به نیکی ...
گوشیشو از داخله کیفش بیرون اُورد و شماره ی نازگل رو گرفت بعد از چند لحضه گفت :
-پیاده شو بریم اون سمتی که نازگل گفت ...
ریموت ماشین رو زدمو کنار نازگل به راه اُفتادم هر جا اون میرفت منم میرفتم ...
چند قدم جلوترمون نازگل خانومو داداشش و چند تا دختر خانوم بودند (چی شد تا چند دقیقه پیش که نازگل بود حالا یه دفعه شد نازگل خانوم ... ؟؟؟!!!)
به سمتشون قدم برداشتیم و سلام احوال پرسی کردیم و تولد نازگل خانومو تبریک گفتیم ... نیاوش گفت :
-بریم روی چمنای اون طرف بشینیم ؟؟؟
موافقتمون رو اعلام کردیم و همه با هم به سمتی که نیاوش میگفت رفتیمو اونجا نشستیم یه خورده که گذشت نازگل خانوم گفت :
- خب نیاوش تو همین طوری از اول تا آخرش میخوای بشینی ؟

romangram.com | @romangram_com