#هویت_چشم_هایت_پارت_31
-داداش جونم؟؟؟؟
-جانم ؟؟؟؟
-میگم ...
-نیکی انقد تفره نرو بگو حوصله ندارم ...
-امشب تولد نازگله ...
-میدونم ...
-میدونی ؟؟؟
هول شدو گفت :
-یادت نیست؟ دیروز بهم گفتی !!!
ولی تا اونجایی که من یادمه من خودمم امروز وقتی که نازگل بهم زنگ زد فهمیدم ... نخواستم ضایعش کنم ... گفتم :
-خب ببین من اصلا ً هیچ چی برای نازگل نخریدم ...
-خب چی کار کنم حالا ؟؟؟؟
-اِهههه نیکــــان !!!!
-باشه باشه فهمیدم میخوای ببرمت خرید ؟؟
-آره دیگه پس چی ؟؟؟
-پس بدو ، زود تند سریع آماده شو بیرون کار دارم ...
-باشه پس من رفتم آماده شم ...
از جام بلند شدم برم که گفت :
-به نظرت چیزی یادت نرفته ؟
-چیزی ؟؟
یه دفعه آی کیوم اُفتاد و به سمت نیکان رفتم و لپاشو بوس کردمو گفتم :
-عاشقتم داداشی ...
-خب دیگه حالا زحمت و کم کن ...
یکی زدم تو کلشو گفتم :
-بیشعور لیاقت نداری ...
romangram.com | @romangram_com