#هویت_چشم_هایت_پارت_32

-دستت درد نکنه نیکی خانوم نه به اون بوست نه به این کارت کدومو باور کنم من آخه ؟؟؟
-گزینه ی دومیشو ...
خواست بزنه تو سرم که فوری فرار کردمو رفتم تا لباسامو بپوشم ... تند تند لباسامو پوشیدمو کیف و چادرم رو برداشتمو از اُتاق زدم بیرون و از پله ها سرازیر شدم پایین و رو به نیکان که هنوز هم روی مبل نشسته بود گفتم :
-بریم ؟ آماده شدم ...
سرشو برگردوند و نگاهی بهم کردو و گفت :
-باریک !!!!!! چه سریع ...
-ما اینیم دیگه ...
از جاش بلند شد و به سمت در رفت چادرم رو سر کردمو پشت سرش از خونه اومدم بیرون سوار ماشین نیکان شدمو نشستم روی صندلی ؛پرسید :
-خب کجا ببرمت ؟
-بریم پاساژ (...)
ظبط رو روشن کرد و دیگه چیزی نگفت ...
-همه دنیام شده دیوار
پر دیوارای سنگی
نمیکشن منو دردا
همین دردای دلتنگی
صبوریای دل با من
به من برگشتنت با تو
چقدر دوری ازم عشقم
چقدر راه از من تا تو
رهام کن از هجوم درد
از این تنهایی هرزه
به دلتنگیه من برگرد
به دنیایی که بی مرزه
کشندس زهر تنهایی
که من هر لحظه می نوشم

romangram.com | @romangram_com