#هویت_چشم_هایت_پارت_26

مهبد و زند دوباره خواستند از اول شروع کنند که این دفعه دیگه به خودم اجازه نمودم کلامی سخن بگویم (باریک) ...
-اولا بزارید به احترام حرفاتون قیام کنم ...
از جام بلند شدمو ادامه ی حرفامو زدم :
-خب برادران عزیز ممنونم از حرفاتون قشنگ به من و بقییه حضار در جمع ثابت شد که هیچ کدومتون لیاقت ازدواج کردن یا به قوله خودتون مزدوج شدن رو ندارید البته بقییر از دایی های گرامی و بزرگوارم بهزاد و نریمان ...
زن دایی خاله عارفه عمه گلنوش سمیرا و سامان دختر های دایی بهزاد آتنا دختر خالم ، نریمان و دایی بهزاد شوهر خاله و شوهر عمه و نازگل و داداشش هم هنوز همون طور میخندیدند بعد یک ساعت طولانی ... من نمیدونم مگه فکشون درد نمیگره؟؟؟ یا دلشون درد نمیکنه از بس که خندیدن!!!!؟؟؟؟؟ یه کف مرتب برام زدن و منم تعظیمی کردم و خیلی موقرانه و خانوم وار نشستم !!!! و در همین حال نیکان از بس چشم غره بهم رفت و من از رو نرفتم البته در کمال تعجب خودم !!!! مهبد و زند که خودشون به تنهایی برای از بین بردن خودشون کافی بودن و همین طور که کنار هم نشسته بودن بهم چشم غره میرفتن و همین دیگه اینا هم این وسط کامل و به معنای واقعی کلمه ضایع شدن و تمام !!!!!!!!
به چند دقیقه نکشید که مامان گفت که شام آمادست و بریم توی حیاط چون کلا ً میز ناهار خوریمون چهار نفره بود مطمئناً جای این همه آدم نمیشد که بشینن برای همین قرار شد که سفره رو توی حیاط بچینیم همه بلند شدن و منم بلند شدم تا با کمک بقییه سفره رو بندازیم ... سر شام اصلا ً هیچ کس حرف نمیزد اصلا ًمگه میشد سر شام کسی حرف بزنه اونم با این میزان ِگشنگی ؟ والا ما که اصلا ً غذا ندیده نیستیم ولی خب یه آدم هایی هستند توی مریخ که این جوریند !!!!...
خلاصه اون شبم به خوبی و خوشی تموم شد و یه خاطره ی خوب برامون ساخت و یه جای خوب توی دفتر خاطراتمون گرفت ...
***
*((نیکان ))*
با اشاره سر و دست از نریمان خدافظی کردم و توی ماشین نشستم امروز روز اول مهر بود و ترم جدید ما هم شروع شده بود و همین طور امروز برای نیکی و دوستش نازگل خانوم ( اِی بابا این دوباره رفت تو دورِ نازگل خانوم!!! ) روز اول دانشگاهشون بود نمیدونستم که کی کلاسشون تموم میشه اما با این حال ماشین و روشن کردم و به سمت دانشگاهشون روندم ... مامان سفارش کرده بود که حتما ًبرم دنباله نیکی بالاخره عزیز دردونه اش بود دیگه یه سیدی از داشبورت برداشتمو توی ظبط گذاشتم :
از تموم دار دنیا ، عاشقانه مثل رویا ...
با تو هستم ، با تو می مونم تا خدا ...
از تو تا من ساده می شم ...
واسه عشق اماده می شم ...
خون تو رگهام ...
بغض عشق آلود ِ صدام ...
شورو شرم با تو بودن ...
از تو با عشق ِ تو خوندن ...
واسه من مثل نفس می مونه گلم ...
شور و شرم با تو بودن ...
از تو با عشق تو خوندن ...
خنده هات تسکین زخم الود ِدلم ...
می نویسم لحظه لحظه ...
با تو بدنامی می ارزه ...
می شه حتی مرگ و حس کرد و خنده زد ...

romangram.com | @romangram_com