#هویت_چشم_هایت_پارت_13

-نه اکبر آقا جون ولش کن بخدا ما با هم کاری نکردیم اکبر آقا جون به کی قسم بخورم که ما باهم کاری نمیکردیم ؟...
نیکی - اعصاب مصاب ندارم کبری ها برو اون کارد قصابیه منو وردار بیار حساب این مردک و برسم ...
مامان - خب حالا چرا اعصبانی میشید اکبر آقا جون ما که با هم کاری نمیکردیم (نه پَ بیا و بکن سنه مادر منو داری نشستی گل میدی به بچه هات گلدون میگیری؟ ) شما نمیخواد خونِ خودتو تو شیشه کنی اکبر آقا جون ...
نیکی - دِ کبری جون اعصاب نزاشتی برا من اگه چند دقیقه دیر تر رسیده بودم الان باید میومدم زایشگاه بچه تون و تحویل میگرفتم !...
هنوز داشتن باهم جر و بحث میکردن و حرفای زشت زشت میزدن که من دیگه سانسورش میکنم چون بعضی جاهاش خیلی حرف های بدی میزدن که 18+ بود و برای بچه های خوب و مثبتی مثه شما واقعاً تهِ بد آموزی بود... صبحونمو کامل تموم کردم ( اِی بترکه اون شیکمت میخواستی یه ذره دیگه بخوری ... )که زنگ و زدن اِی بر خرمگس معرکه لعنت ... حالا خوبه نریمان باشه ... بیچاره نریمان اگه بفهمه تو ذهن من خرمگس شده !!! ...
-عاطفه جون ...
مامان - جونم پسرم؟
-هیچی سلام صبح بخیر
مامان - وا ؟
-والا ...
-من برم در و باز کنم بیچاره نریمان پشت در خودشو کشت ...
نیکی هم که هنوز در حال بخور بخور بود البته اون حق داشت فقط نیم ساعت داشت با مامان که در واقع داشت نقش کبری خانوم و بازی میکرد حرف میزد ... در و برای نریمان باز کردم و همون جا جلوی در ورودی وایسیدم تا بیاد تو در ورودی رو هم باز کردم و بهش که داشت کفشاشو در میاورد نگاه کردم خدایشااا عجب دایی خوشگلی دارم من !!... همچین دختر براش ریخته از این ورِ آفریقا تا اون ورِ افغانستان !!!... اولالا چه تیپ مکش مرگ مایی هم زده هر کی ندونه فکر میکنه عروسیشه البته کدوم دومادیه که با آستین کوتاه باشه ؟ خب داشتم میگفتم یه آستین کوتاه جذب آبی پوشیده بود با یه جین مشکی موهاشم کج داده بود به راست و کلی تف مالیش کرده بود (ببخشید معذرت میخوام ژل مالی کرده )
نریمان - هوی!! بسه خوردیم بابا !!... بزار یه چیزی واسه زنِ آیندم بمونه ...
-نه بـــابـــا!!!
نریمان - آره بـــابـــا!!!
همینطوری داشت میومد یه راس تو شیکمم ...
-بفرما تو تارف نکنیا ؟؟ راحت باش ... بیا تو دم در بده ... حیا هم خوب چیزیه والا ...
-بزار ببینم عاطفه جونم کجاس!! ...
نیکی از توی آشپز خونه هوار کشید :
- دایی (همون عمو )زنجیز باف...
نریمان هم جواب داد :
-بعــــــــله ...
نیکی - زنجیر منو بافتی ؟
نریمان - بعــــــــــله ...
-پشت کوه انداختـــــی؟

romangram.com | @romangram_com