#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_90
برگشت طرفم و نگاهم کرد.
و به چشمام خیره شد. از خدا خواستم اون چیزی که فکر میکردم نباشه.
بعد از چند ثانیه گفت:
- بعد خواهی فهمید. آماده شو! نیم ساعت دگر، درسالن موسیقی حاضر شو. امروز باید برایم بنوازی.
بلندشدم گفتم:
- چشم شاهزاده.
چشمانش پر از تعجب شد. جلوی چشماش به طرف کمد رفتم. یه لباس کوتاه صورتی رنگ برداشتم و برگشتم طرف آرسین، که خیره نگاهم میکرد.
- شاهزاده، اگر اجازه دهید، میخواهم لباسم را عوض کنم.
سرش رو تکون داد و سریع از اتاق زد بیرون.
نمیتونم بیشتر از این بهش دل ببندم، دلم گواهی بدی میداد.
در رو که باز مونده بود، بستم.
سریع لباسم رو عوض کردم. پیراهن صورتی که روی سینه اش یه پروانه بود و از زیر سینه کلوش بود و چند تا چین خورده بود و تا بالای زانو بود و یه کفش بدون پاشنه صورتی هم پوشیدم که روش پروانه بود. موهام همه اش یه طرف روی شونه ام ریختم و بدون هیچ آرایشی از اتاق زدم بیرون. به کمک یکی از سربازا به اسم آیدین، به طرف اتاق موسیقی رفتم. ازبس تو فکر بودم متوجه نشدم کی رسیدم.
چند تقه به در زدم. بعد از اجازه ورود، رفتم داخل و در رو بستم.
romangram.com | @romangram_com