#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_88

- عالی هستم. تو حالت خوب است؟

بالبخند گفت:

- آری بانو، چرا در این یک هفته به این‌جا نیامدی؟ منتظرتان بودم!

- وقت آزاد نداشتم! تمام وقت در خدمت شاهزاده بودم و به ایشان در کارهای خزانه داری کمک می‌کردم.

لبخندی زد. سرش رو تکون داد و گفت:

- چرا گریه کرده‌اید؟

اول با تعجب نگاهش کردم بعد سریع گفتم:

- کمی دلم گرفته بود.

چیزی نگفت فقط چشماش رو بست. بعد از چند دقیقه، چند تا دلفین اومدن روی آب. وای چه باحال!

بالبخند به طرف دریا رفتم. کنار دریا ایستادم دلفینا شروع کردن به توی هوا پریدن و حرکتای جالب و خنده دار درآوردن.

از بس خندیده بودم، دل درد گرفتم.

بعد از نیم ساعت کنار آریانا جا گرفتم و رو بهش گفتم:

- ممنون آریانا، حالم را عوض کردید.

romangram.com | @romangram_com