#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_87


خودم رو روی تخت پرت کردم و با شدت بیشتری گریه کردم. چقدر بدبختم من. اون از این یهویی اومدن توی یک سرزمین دیگه، اینم از عاشق بودن آرسین!

صبر کن ببینم، مگه آرسین نقاشی هر کس رو بکشه مگه عاشقشه!

چقدر خنگم اخه؟! سریع بلند شدم و اشکام رو پاک کردم. خداروشکر فقط یه سوء تفاهم ساده بود.

اوف. با لبخند بلند شدم، در اتاقم رو قفل کردم و خودم رو با جادو، به دریا رسوندم.

روی تخته سنگ همیشگی نشستم و منتظر آریانا شدم.

بعد از حدود نیم ساعت، آریانا از دریا اومد بیرون.

اول شبیه ماهی بود. وقتی به خشکی رسید، به جای نیم تنه ی ماهی، دو تا پا دراورد.

یه شلوار آبی و پیراهن سفید لباسش بود.

وقتی به من رسید، گفتم:

- درود پادشاه.

- درود بانو. حالتان چطور است؟

وقتی کنارم نشست، بهش نگاه کردم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com