#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_84

بالبخند گفت:

- او را نیزفراموش نکرده‌ام. از فردا به مکتب می‌رود. تو نگران نباش!

به‌خاطر همین کارای خوبشه، که دوسش دارم.

متوجه اون سه نفر شدم، که دنبالمون می‌اومدن.

- آرسین، این سه نفر، خیلی وقت است ما را تعقیب می‌کنند.

آرسین دست من رو گرفت و برگشت به طرف اون سه تا. وقتی برگشتیم طرفشون ایستادن.

آرسین: «چگونه جرات می‌کنید من را تعقیب کنید! چه کسی هستید؟»

حرفای آرسین که تموم شد، اون سه نفر شمشیراشون رو دراوردن. وای خدای من! اون دونفر که همراه‌امون نبودن. آرسین تنها نمی‌تونه از پسشون بربیاد.

آرسین، شمشیرش رو از غلاف درآورد و آروم گفت:

- من سرشان را گرم می‌کنم. تو فرار کن و به قصر برو و کمک بیار.

- نه! تنهایت نمی‌گذارم.

آرسین به طرفشون حمله‌ور شد و داد زد و گفت:

- هورداد فرار کن!

romangram.com | @romangram_com