#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_79
- خیر. آمدهام حالتان را بپرسم و سخنی را برایتان بازگو کنم.
- چه سخنی را؟
- امروز من پادشاه آریانا را دیدم. گفتند به شما بگویم، ایشان دستوردادهاند فردا، ساعت۱۲، به دریای بیرون شهر بروید و گفتند این ملاقات محرمانه است.
سرش رو تکون داد وگفت:
- هیچکس نباید بداند که شما ایشان را ملاقات کردهاید و نیز، قرار است من به دیدنشان بروم.
- باشد، به هیچکس، حتی شاهزاده نمیگویم.
لبخندی زد و دستش رو گذاشت روی شونهام و گفت:
- هنگامی که زمانش فرا رسد،خیلی چیزها تغییرخواهد کرد.
- مثلا چه؟
با لبخند گفت:
- بهزودی خواهی فهمید.
- پس با اجازهتان بروم.
romangram.com | @romangram_com