#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_77
آریانا: «خیر، نمیدانند. شما نیز هرگز به هیچکس جز جناب هاکام نمیگویید که مرا دیدهاید.»
- چرا؟
آریانا: «زیرا اینک سرزمین من و دیگرسرزمینها، به جز سرزمین هوان، با این سرزمین بهخاطر خ*ی*ا*ن*ت ملکه هوزان، دشمن هستیم.»
با ترس نگاهش کردم. یعنی چی دشمن؟!
آریانا: «آرام باش. نترس! بعدا خواهی فهمید چرا ما با این دو سرزمین، دشمن شدهایم و خود نیز حق را به ما میدهید! از شما میخواهم تا آن زمان که وقتش برسد، به هیچکس، حتی شاهزاده آرسین نگویید!»
- باشد! نمیگویم. من بروم. به جناب هاکام نیز میگویم فردا ساعت۱۲، به دریای بیرون شهر بیاید.
آریانا: «عالیست! هر وقت خواستید مرا ببینید تنها به اینجا بیایید. من حضور شما را حس میکنم و به دیدنتان میآیم.»
لبخندی زدم و گفتم:
- بهدرود.
اونم از تو دریا پرید توی هوا و شیرجه زد توی دریا.
جونم! چه باحال!
خخ. من چشمام رو بستم و با جادو رفتم توی اتاقم. سریع از اتاق زدم بیرون ورفتم پایین.
romangram.com | @romangram_com