#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_76

وای نه خواب نیست! از خوشحالی جیغ خفیفی کشیدم و رفتم به طرف آب.

آریانا توی آب بود و از کمر به پایین، مثل ماهی ها شده بود. نزدیکش که شدم، پایین تنه اش پر از پولک بود، به رنگ سبز. روی باله اش، نقشه یه تاج بود کع خیلی خوشگل بود. بالا تنه‌اش ل*خ*ت بود.

- سرما نمی‌خوری بالا تنه‌ات لخته؟

این رو که گفتم، زد زیر خنده.

جونم! با خنده خوشگل‌ترم می‌شه. ولی چرا می‌خنده بچه پررو!

یه تاج طلایی هم روی سرش بود، جونم تاج!

سریع تاج رو از روی سرش برداشتم و نگاهش کردم. طلای اصل بود. یعنی واقعا این پادشاه‌ست! اونم پادشاه پری ها؟

سوالم رو ازش پرسیدم.

آریانا: «آری بانو، حال باورتان شد؟»

درحالی که تاج رو می‌ذاشتم روی سرم گفتم:

- آری باورم شد. همیشه دوست داشتم تاج روی سرم بگذارم؛ همانند ملکه ها.

لبخندی زد و چیزی نگفت. تاج رو از روی سرم برداشتم و گذاشتم روی سرخودش و گفتم:

- پس یعنی شاهزاده نمی‌دانند شما این‌جا هستید؟

romangram.com | @romangram_com