#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_69
آرسین چشماش رو باز کرد و به من خیره شد و گفت:
- صبح بخیر.
و بلند شد و روی تخت نشست. ای جانم، بچهام هنوز خوابش میاد.
- حمام آماده است. تا دوش میگیری من نیز تختت را مرتب میکنم.
لبخندی زد و بلند شد و به طرف حموم رفت.
منم شروع کردم به مرتب کردن تخت. وقتی تخت رو مرتب کردم، روی صندلی، منتظر آرسین نشستم. جونم، این صبحانه بدجور داره بهم چشمک میزنه. دیشبم شام نخوردم. آی خدا چه گشنمه. اوف!
بعد از بیست مین، آرسین لباس پوشیده، با موهای خشک و مرتب، از اتاق اومد بیرون و اومد روی صندلی، روبه روی من نشست.
- آرسین، خیلی گرسنه هستم. شروع کنیم. باشه؟
خندید و گفت:
- باشد، شروع کنیم.
شروع کردم تند تند لقمه گرفتن واسه خودم.
یه لقمه نون و عسل و کره گذاشتم تو دهنم.
romangram.com | @romangram_com